5c47fe5635234485a3111cfbfe0f7bd0

محو بودم هر چه دیدم دوش دانستم تویی

گر همه مژگان ‌گشود آغوش دانستم تویی 


حرف غیرت راه می‌زد از هجوم ما و من

بر در دل تا نهادم ‌گوش دانستم تویی


مشت خاک و اینهمه سامان ناز اعجاز کیست

بیش ازین از من غلط مفروش دانستم تویی

نیست ساز هستی‌ام تنها دلیل جلوه‌ات

با عدم هم ‌گر شدم همدوش دانستم تویی

محرم راز حیا آیینه دار دیگر است

هر چه شد از دیده‌ها روپوش دانستم تویی


غفلت روز وداعم از خجالت آب‌ کرد

اشک می‌رفت و من بیهوش دانستم تویی


بیدل امشب سیر آتشخانهٔ دل داشتم

شعله‌ای را یافتم خاموش دانستم تویی


بیدل_دهلوی